بگو برادرت ای نور دیده داده پیام
که ای ممات تو بر من حیات کرده حرام
چرا تو جامه نکردی سیاه در غم من
چرا تو خاک نکردی بسر ز ماتم من
ز رفتن تو من از عمر بی نصیب شدم
سفر تو کردی و من در جهان غریب شدم
که هر که جان رودش زنده چون تواند بود
چراغ مرده فروزنده چون تواند بود
چرا که بلبل طبعم شکسته بال شده
زبان طوطی نطقم ز غصه لال شده
دریغ و درد که شد نرگس تو زود به خواب
گل عذار تو بی وقت شد به زیر نقاب
طناب عمر تو را زد اجل به تیغ دریغ
گسست رابطهٔ ما ز هم دریغ
خبر ز حالت ما آن برادران دارند
که جان به یکدیگر از مهر در میان دارند
چنین که غرقه طوفان اشک شد تن من
اگر چو شمع نمیرم رواست کشتن من
تو را مباد به جز عیش در ریاض جنان
من این چنین گذرانم همیشه و تو چنان
که ای شراب اجل کرده در جوانی نوش
بیا و از کف حورا می طهور بنوش